دختر شرقی
 
عشق رویایی
مطالبی زیبا همراه دانلود
دختر شرقی

- یکی داره به من ، به حریم من نگاه میکنه،مطمئنم...
انگشت اشارشو آورد سمت من و با خندهی تحقیر آمیز مسخره کنندهی دوستانه گفت :
- به تو؟! خل شدی؟ چرا اینو میگی؟
- چه میدونم بابا،همینجوری.. یه حس یهویی،میدونی چیه دیگه؟
- نه! فقط خودت میدونی، اصلا تو علامهی دهری،خوبه؟
- مرسی،لطف داری، تا حالا مریدی مثله تو نداشتم
- این چه حرفیه استاد، فقط یه لحظه، تق تق،نه فکر کنم علاوه بر اینکه کسی خونه نیس، کلا خالیه؟
- چیه، چیکار میکنی؟چرا محکم میزنی تو سرم...
- برای سنجش تواناییای فرا بشری ذهن شما...
- اونجارو ببین اون نقاشیو، رو دیوار.
- کدوم؟
- کنار ورودی سمت چپ دیگه، 3تا دختر نشستن لب رود دارن میشورن ، میسابن دیگه، مثه این قدیمیا...
- آهان،آره خشگله... کلا نقاشیای اینجارو دوس دارم...
- کی اینارو توی دیوارا نقاشی کرده؟دمش گرم خدایی.
- تو دیوار؟سوتی دادی...
- نه نگاه کن بهشون.مثلا همون نقاشیو،انگاری اونجایی، توی همون دنیای نقاشی شده...
- آهان،باز این طبع شما گل کرد... فقط اونا سه نفر دختر تنها هستن،تو اونجا چیکار میکنی ناقلا؟
- ول کن بابا،فقط نگاه کن که ندیده از دنیا نری...
- بیا بریم یه دوری بزنیم،خسته شدم از بس که اینجا نشستم...
- باشه،پاشو...
- میخوام یه چیزی نشونت بدم سورپرایز بشی حسابی...
- تو! من! سورپرایز؟ چیه از زن ارسطو توی پایتخت یاد گرفتی؟
- تو بیا حالا؟
میریم سمت میدون دایرهای کنار باغ ملی، آخرش نفهمیدم این واسه چیه؟ اما جای دنجیه واسه تئاترو نمایش و خلاصه ازینکارا باید حتما به رضا بگم... یادش بخیر یبار اینجا یه تمرین دونفره کردیم،مثلا بچه میخواست از من تست بگیره...
از کنار حوض رد میشیم،یادش بخیر قبلا توی بچگیا اینجا لک لک بود اما چرا برداشتن اونارو؟ فواره ها روشنه یه باد ملایم میاد دوس دارم برم لب اونجا بشینمو حس اون دختر توی نقاشی رو واسه خودم کپی کنم اما نمیشه این یارو میگه خنگ شدم، عقاب رو تازه رنگ کردن،این اردکا این وسط چی میخوان؟ از این عقاب نمیترسن؟ بچه رو نگاه کن داره واسه اردکه نون میریزه،خوبه حداقل اینجا ننوشتن به حیوانات غذا ندهید... همه صندلیا پر پرن، یه عالمه آدم و دریغ از یه جای خالی، شده مثه بازیای چندسال پیش دربی که جا نبود بشینی، نمیدونم خوشحال باشم که آدما اومدن خوش باشن یا ناراحت واسه اینکه شاید توی این همه آدم چند نفر که نه حتی یکی حالش مثه حال من باشه.. شرایط سخ...
- هی دیدیش؟
- اَه،مزاحم...
- مزاحم چیه؟ میگم دیدیش؟
- کیو؟ چیو؟
- بابا همونو دیگه، کنار حوض زیر درخت کاج بود با مامانش.ندیدیش؟
- همون؟
- آره،اسمشو بگم؟
- نه نمیخواد اجازه نداده، فهمیدم... بیا بریم یه دور دیگه بزنیم...
- باشه، اما تابلو بازی درنیاریا، باشه؟
- چشم...
یه قدم زدن آروم و یه نگاه چند ثانیه ای... میریم سمت سکوهای از سکنه خالیه روبروی میدون تئاتر فرضی
- دیدی گفتم یکی به من نگاه میکنه؟
- کی به تو نگاه میکرد؟
- فکر کنم همون بوده، شاید،نمیدونم اما من الان دیدمش...
- چی شد آخرش باهش صحبت کردی؟
- نه بابا،حتی شمارشم نگرفتم...
- واسچی؟
- نمیدونم...
- اما الان به نظر من یه فرصت مناسبه، برو جلو و یه سلامی کن،مامانش هم هست،خوبه...
- نه بابا؟
- اون تورو میشناسه؟
- نمیدونم... شاید منو قبلا دیده باشه،اما یه حسی بهم میگه اونموقعی داشت بهم نگاه میکرد...
- راستی تو عاشق چیه این دختر شدی،وقتی هیچ نمیشناسیش؟
- نمیدونم، یعنی ، یعنی به تو ربطی نداره...
- بی ادب... داشتیم؟!!!
- خب سوال بی ربطی پرسیدی.
- خب اینو تو همهی فیلما نشون میدن،اولین سوالی که دختره میپرسه،میگه چرا من؟ بهش چی میگی؟ها؟
- از چشماش...
- رنگیه؟
- نه!باید رنگی باشه حتما؟
- پس چی؟
- به تو ربطی نداره.
- اصلا میدونی چیه،منو باش با کی اومدم 13به در...
- فقط واسه چند لحظه تورو جون من ساکت باش...
- مهم نیس.
- چی؟
- جونت
- بی مزه
- باشه.
اصلا نمیفهمه هیچیو، یا شایدم راسته که هرکدوم از آدما یجورن مثه اثر انگشتشون... یعنی نمیشه اخلاق دو نفر آدم شبیه هم باشه،اما امیدوارم یه روزی اخلاقای من و اون شبیه هم بشه... میپرسه از چیه اون خوشت اومده، فکر کنم خنگه اصلا معنی دختر شرقی رو نمیدونه چیه، وقتی میگم چشماش میگه رنگش؟ نمیدونه،البته خودمم نمیدونستم تا یه مدت پیش تا همون روز که زیر آلاچیق وسط دانشگاه فهمیدم چشمای یه آدم استعاره از وجود اون آدمه،واسه من کافی بود توی اون لحظه مقدس واسه یه ثانیه به چشماش نگاه کنم تا اون افکار منو بدزده بزرگترین دارایی منو و جاش یه علامت سوال بزاره که هنوزم نتونستم جوابشو بدم...
حس میکنم که یه کار اشتباه انجام دادم یه گناه، اما نمیدونم چرا با گذشت زمان بار اون گناه واسم سنگین تر میشه انگاری هرچی دیرتر بهش بگم دوستش دارم ظرف گناهم پرتر میشه... توی اینجور موقعیتاست که آدم خودشو میشناسه و اگه اون کنارم باشه،ببخشید ما کنار هم باشیم خودمو کامل میشناسم، این آدمایی که با خودشون شطرنج بازی میکنن یا خیلی عادل هستن یا پارانوئید(چندگانگی شخصیتی) دارن یا خودشون رو شناختن، آره آدم دو تا خود داره یه خود قبلی یه خود حال...
- بریم؟
- نه،هیس...
یه دختر شرقی و من؟ به هم میایم؟ اصلا باید اولین قرارمون درست همینجا باشه،نه زیر اون تصویر دختر روستاییا لب اون رود، کنار اون دنیای توی دیوار، یه نیمکت شکسته(خمیده از وسط) هم باشه که برای قرارهای اول مناسبه آخه آدمارو به همدیگه نزدیکتر میکنه... نمیدونم شاید یه روزی قرار باشه باهمدیگه به خیلی چیزا لباس بپوشونیم ، مثلا به یه قاب عکس یا حتی یه آلبوم رو پر کنیم یا شایدم یه نقاشی بکشیم از یه اتاق آبی با پرده هایی که مهمون ناخونده همیشگیه اتاقمون باد اونارو میلرزونه و یه آینه دو نفره.دارم به این ایمان میارم که زندگی یه قابه...
دانشمندا هنوز مغز آدمارو خوب نشناختن اما من ازین قسمت کشف نشده و مبهم علم استفاده میکنم یه نظریه میدم که پردازش ذهن هر آدمی یه جوره مخصوصا توی رنگها واسه همینه که من از قرمز خوشم میاد این احمق کناریم از آبی(البته اگه اینو جزو بشر حساب نکنیم بهتره) مثلا رنگ قرمز اون نورافکن که یه دنیا رو قرمز کرده و زمان غروب بهش بخشیده(آدمای توش ازینکه شبشون همیشه غروبه خسته نمیشن؟) طبق استاندارد بهش بگیم قرمز اما مغز من اونو آبی ذهن دوستم پردازش کنه و ذهن دوستم اون قرمزو به رنگ سبز ذهن من (عجب مثال مبهمیه، خودم نفهمیدم چی گفتم) میخوام بگم که ذهن هر فرد قرمز رو یه رنگ میبینه و قرمز فقط یه استاندارد یا یجور عرفِ علمیه که از بچگی بهمون یاد دادن. ذهن من و دختر شرقی قطعا نزدیکترین پردازش رو بهم دیگه داره مثلا فکر کنم اون پرواز رو آبی ببینه همون آبی که من میبینم یا صدای جیرجیرک رو جفتمون سیاه (البته من قهوه ای سوخته،نزدیک هستن بهم دیگه ، گیر نده) یا یه فکر رنگی رو صورتی، فکر کنم درست فکر میکنم. یه رویا دارم یه رویا که شاید احمقانه باشه اما مطمئنم یه روزی من با دختر شرقی یه دفتر نقاشی مشترک دارم که توی اون پر از رویاهای رنگیه...
- پاشو بریم...
- باشه.
- اونا هم رفتن.
- آره،میبینم جاش خالیه روی اون نیمکت زیر درخت کاج کنار حوض باغ ملی...
- راستی نگفتی چیکار میکنی؟
- چیرو چیکار میکنم؟
- تو و اون،میخوای چیکار کنی؟
- هیچی فعلا که دار و ندارم یه رویای احمقانست...
- یادت نره رویاها هیچموقع احمقانه نیستن...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
برچسب:, ::
فرزاد

درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدید بعضی وقت ها بعضی چیزها آنقدر تکراری می شوند که حتی تکرارشان آدمی را شگفت زده می کند مانند دوستت دارم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق رویای و آدرس farzad2010.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.