عشق رویایی
مطالبی زیبا همراه دانلود

قوانين زيباي زندگي(عكس ومتن عاشقانه و عارفانه)



ادامه مطلب ...


           
برچسب:, ::

عكس همراه با متن عاشقانه



ادامه مطلب ...


           
برچسب:, ::

نازنینم ! این روزها دلم سخت هوای با تو بودن

دارد ... در اوج خواستنها وقتی باید که نخواهی در اوج نیاز وقتی

ناگریری فریاد بی نیازی سر دهی ... زمانی که دیده نمی شوی

شنیده نمیشوی مورد بی مهری واقع می شوی و بعد از همه ی

 اینها  ناچاری بخندی و ... اعلام رضایت کنی ... چقدر سر در گمم

من در این هفت توی بی رحم ناکجا آباد شهر مردگان  ... چقدر در

این هیاهوی بی عاطفگی و بی توجهی تو را کم دارم ... چقدر

تنهایم و بی کس در این هیچستان پوچ وسرد و خاموش دنیای

خاکی ... چقدر دلم هوای دلت را دارد چقدر تشنه ام تشنه ی

 نگاههای عاشقانه ات تشنه ی با تو بودن تشنه ی آن انتظارهای

شیرین ٬ آن کوچه پس کوچه های تنگ و باریک ...آن لحظات

وداع ...یادش بخیر همیشه چقدر زود دیر میشود..



           
برچسب:, ::
فرزاد


گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

------------------------------

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
.




           
برچسب:, ::
فرزاد

ببخشی

عاشقانه



بایددیوونگی هاموببخشی 


 

نگاه سردچشماموببخشی 


 

میدونم گاهی حرفام خیلی تلخه 


 

بگو می تونی حرفامو ببخشی 


 

بایدگاهی تو چشمام خیره باشی 


 

ببینی تاچقدغمگین وخستم 


 

نمی دونم دخیل دلخوشیمو 


 

به چشمای کدوم ایینه بستم 


 

یه دنیا خاطره توکوله بارم 


 

منواززندگی مایوس کرده 


 

شبای بی چراغ زندگیمو 


 

پرازتنهایی وکابوس کرده 


 

تومی تونی منواشتی بدی با 


 

شبای روشن ستاره بازی 


 

تومی تونی کنار من بمونی 


 

تومی تونی منوازنوبسازی 


 

تومی تونی بایه لبخندشیرین 


 

بدی های منو اسون ببخشی 


 

می تونی به کویرخشک قلبم 


 

توبه اهستگی بارون ببخشی 


بایددیوونگی هامو ببخشی.



           
برچسب:, ::
فرزاد


عکس‌ خدا در اشک‌ عاشق‌
قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست ، خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت : از قطره‌ تا دریا راهی ا‌ست‌ طولانی ، راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری ، هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست
.
قطره‌ عبور کرد و گذشت ، قطره‌ پشت‌ سر گذاشت
.
قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت
.
تا روزی‌ که‌ خدا گفت : امروز روز توست ، روز دریا شدن ، خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند ، قطره‌ طعم‌ دریا را چشید ، طعم‌ دریا شدن‌ را اما
...
روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت : از دریا بزرگتر ، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست ؟

خدا گفت:  هست
.
قطره‌ گفت : پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم ، بزرگترین‌ را ، بی‌نهایت‌ را
.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت : اینجا بی‌نهایت‌ است
.
آدم‌ عاشق‌ بود ، دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد ، اما هیچ‌ کلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت ، آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک‌ قطره‌ ریخت ، قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد و وقتی‌ که‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چکید ، خدا گفت : حالا تو بی‌نهایتی ، چون که‌ عکس‌ من‌ در اشک‌ عاشق‌ است



           
برچسب:, ::
فرزاد

 

سلام نا مهربانم

سلام نا مهربانم چوب خط روز های بی تو بودن که پر شد، نامه ای برایت نوشتم، نامه ای برای تو و برای این عکس میان قاب و برای این تپش کهنه در سینه نامه ام را میسپارم به دست باد .ببرد آنسوی تمام این دیوار ها ،این جاده ها ،این روز ها ...اصلاً ببرد ،آن سوی تمام نمیدانم هایی که دستانم را از دستانت جدا کرد...

باد می داند،خوب می داند،یادت نیست مگر؟ خودش بود که آن روز لحظه ای قبل از غروب, گره روسریم را از هم باز کرد وموهایم را به دست آشفته باد سپرد.
حالا که گفتم یادم آمد،باید روی پاکت بنویسم :''برسد به دست نامهربانی که موهایم را با باد شانه میزد.'' آخرآدرس خانه ات را که نمیدانم

روزی در پی جاده خاکی راهی بودم که تلاقی نگاهت راه بر پاهای برهنه ام بست. اصلا مینویسم: ''برسد به دست همان نگاه''...همان نگاهی که آیینه امیدم بود و نوید فردا هایی روشن، فردا یی که تلاقی آرزو هایمان بود،و کور سوی فانوسی در مسیر این راه تاریک فردا ... فردا... فردایی که هنوز در راه است!

امّا نه،این دو خط نامه که جای این حرف ها نیست، همین لبخند پشت قاب عکس هم با من قهر میکند،اگر دوباره قصه دلتنگی از نو تازه کنم

بگذار اصلاً از میهمانیم بگویم: جای تو خالی ،چند وقت پیش بود که تکرار این روز های بی خاطره را جشن گرفتم؛ مهمانی که نبود, من بودم و قاب عکس تو... سفره ای چیدم در خور مهمان.شمع بود و گل سرخ بود و دو خط دست نوشته

شرمنده مهمانم،که شادی سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سر سفره تو! این گناه دوستی من بود که قهر خدا در پی داشت و قحطی نعمت. چه بگویم؟ شاد باد روزگار تو،که همین خشکیده لبخند گوشه لبانت، سهم سفره خالی ماست از این سال های بی برکت...

ودیشب بود آن شب که چوب خط روز های بی تو بودن به سر آمد ونامه ای برایت نوشتم.

"که میسپارمش به دست باد"



           
برچسب:, ::
فرزاد

در نفس سرخ برگهای خزان دیده

در هوس رنگین پروانه های عاشق

در شتاب آبی موج های سرگردان

در تپش خونین شقایق های تشنه دیدار

دیده ام

خوانده ام

خواسته ام

من تو را

در دانه دانه غبار جاده های بی پایان انتظار

در شعله شعله اخگران خفته در دلهای عاشق صبور

در زلال چشمه های پاک احساس

در غرش دلگیر آسمان پاییز

دیده ام

خوانده ام

نوشیده ام

من تو را

در آیه آیه نماز اخلاصم

در طنین اذان برخاسته از مناره های عشقم

در گلدسته های پاک محراب دلم

در واژه واژه ترانه های ناسروده ام

دیده ام

خوانده ام

فریاد زده ام

من تو را

در ذره ذره گیتی

می بینم

می خوانم

می پرستم

گویا که من خدای را

به عشق تو

زیسته ام

خواسته ام

به آغوش کشیده ام





           
برچسب:, ::
فرزاد

 

 

 


 


دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

دلت را میبویند

                    روزگار غریبیست نازنین

و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را

         به سوخت بار سرود و شعر

                                             فروزان می دارند.

به اندیشیدن خطر مکن.

                                روزگار غریبیست نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاه ها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

                                   روزگار غریبیست نازنین

و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری

برآتش سوسن و یاس

                             روزگار غریبیست نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


           
برچسب:, ::
فرزاد

 

شبی غمگین.شبی بارانی وشبی سرد
مرا درغربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی عزیز است
ببین با دوریش با من چه ها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
 
 
این متن عاشقانه هم تقدیم تو نازنینم امیدوارم بپسندی
 
نازنینم !تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا . من و تو میتوانیم دوباره عاشق شویم قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد . تن غربت زدهجوانی ام از عشق تو گم شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت .
من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم نباید درحسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی ارزو خوابفرداها را ببینم . به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند میخواهمت و سحر گاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم و صدای عاشق ترینشقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم.
 
نازنینم دوستت دارم.............!
 


           
برچسب:, ::
فرزاد

 

 

 

شاعر و فرشته

 

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.

خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ
.



           
برچسب:, ::
فرزاد

بياييد با هم بخوانيم

 

 

اين داستان گزيده ای از کتاب غذای روح است:

دو برادر در مزرعهای خانوادگی کار می کردند.يکی متاهل بود و خانواده ای بزرگ داشت و برادر ديگر مجرد بود.در پايان روز برادرها همه چيز (محصول و سود )را به طور مساوی تقسيم میکردند.روزی برادر مجرد به خودش گفت درست نيست که ما محصول و سود را به طور مساوی تقسيم کنيم.من تنها هستم و نيازهايم کم است.از اين جهت هر شب او يک گونی گندم از انبارش بر می داشت و از محوطه ما بين خانه هايشان گذشته در انبار برادرش می گذاشت.در همين  زمان برادر متاهل به خود گفت درست نيست که ما محصول و سود را به طور مساوی تقسيم کنيم.من ازدواج کرده ام و زن و بچه هايی دارم که در سالهای آينده از من مواظبت می کنند.برادرم کسی را ندارد و در آينده کسی او را کمک نخواهد کرد.از اين جهت هر شب يک گونی گندم برداشته در انبار برادر مجرد خود می گذاشت.دو برادر حيران مانده بودند چونموجودی گندم آنان هرگز کم نمی شد.سرانجام در شبی تاريک دو برادر با يکديگر بر خورد کردند.بدين ترتيب متوجه ماجراشدند.گونی ها را به زمين انداخته يکديگر را در آغوش گرفتند.

 



           
برچسب:, ::
فرزاد

بابا از ديدگاه ما

 

 

برگزيده از كتاب (سوپ جوجه براي روح):

4 سالگي :باباي من مي تونه هر كاري رو انجام

بده.

 ۵ سالگي: باباي من خيلي چيزا مي دونه.

 6 سالگي: باباي من زرنگتر از باباي توست.

 8 سالگي: باباي من همه چيز رو هم نمي دونه.

 10 سالگي: قديما اون وقتا كه بابابم همسن من

 بود مطمئنا همه چيز با حالا فرق داشت.

 12 سالگي: اوه بله طبيعتا بابا همه چيز رو در مورد

 اون نمي دونه.بابا به قدري پير شده كه بچگي های

  خودشم فراموش كرده.

 14سالگي: به حرفهاي بابام توجه نكن.او ديگه از

 مد افتاده!

21 سالگي: بابام؟خدا مرگم بده او ديگه كاملا از رده

  خارجه.

 25سالگي: بابا يه چيزايي در مورد اون مي دونه

  البته خوب بايد هم بدونه چون يه پيراهن هم كه

 باشه بيشتر از ماپاره كرده.

 30 سالگي: شايد بهتر باشه از بابا بپرسيم كه

 نظرش در اين مورد چيه.از هرچه بگذريم او تجارب

 زيادي در زندگي كسب كرده.

 35 سالگي: من دست به هيچ كاري نمي زنم مگر

 اينكه اول با بابام مشورت كنم.

 40 سالگي: موندم كه باباي خدا بيامرزم چه جوري

 كارا رو راست و ريس مي كرد.او خيلي عاقل بود

  دنيايي تجربه ذاشت.

 50 سالگي: حاضرم همه چيزمو بدم و در عوض

 بتونم چند لحظه اي در اين مورد با باباي خدا

 بيامرزم مشورت كنم.حيف كه قدر اون همه هوش

 و ذكاوتش را ندونستم.خيلي چيزا بود كه مي

 تونستم ازش ياد بگيرم.



           
برچسب:, ::
فرزاد
 

بهشت و جهنم

 

 

فردي از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان

 دهد خداوند پذيرفت . او را وارد اتاقي نمود كه جمعي از مردم در

 اطراف يك ديگ بزرگ غذا نشسته بودند . همه گرسنه،نا اميد و

  در عذاب بودند. هركدام قاشقي داشت كه به ديگ ميرسيد ولي دسته

  قاشقها بلند تر از بازوي آنها بود،بطوريكه نميتوانستند قاشق را به

  دهانشان برسانند! عذاب انها وحشتناك بود.

 آنگاه خداوند گفت : اكنون بهشت را به تو نشان ميدهم. او به اتاق

 ديگري كه درست مانند اولی بود وارد شد. ديگ غذا ، جمعي از

 مردم ، همان قاشقهاي دسته بلند . ولي در آنجا همه شاد و سير

 بودند. آن مرد گفت : نمي فهمم ؟ چرا مردم در اينجا شادند در

 حالي كه در اتاق ديگر بدبخت هستند ، با آنكه همه چيزشان يكسان

 است ؟ خداوند تبسمي كرد و گفت: خيلي ساده است ، در اينجا

 آنها ياد گرفته اند كه يكديگر را تغذيه كنند . هر كسي با قاشقش

 غذا در دهان ديگري ميگذارد،

        چون ايمان دارد كسي هست در دهانش غذايي بگذارد.     



           
برچسب:, ::
فرزاد

بدانيم چه می دهيم تا چه بدست آوريم

 

 

پسر کوچکی روزی هنگام راه رفتن در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد.او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی بسیار خوشحال شد.این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد.او در مدت زندگیش 296سکه 1 سنتی 48 سکه 5 سنتی 19سکه 10سنتی 16 سکه 25سنتی 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده ی یک دلاری پیدا کرد.یعنی مجموعا 13 دلار و 26 سنت .در برابر بدست آوردن این 13 دلار و 26 سنت او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در فصل پاییز از دست داد.او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز اسمان ها در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ندید.پرندگان در حال پرواز و درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر هرگز جزئی از خا طرات او نشد



           
برچسب:, ::
فرزاد
درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدید بعضی وقت ها بعضی چیزها آنقدر تکراری می شوند که حتی تکرارشان آدمی را شگفت زده می کند مانند دوستت دارم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق رویای و آدرس farzad2010.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.